آیدینآیدین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات پسر مامان (آیدین)

برای فرزندم

             ((گنجشک)) تو خواب شدم یه گنجشک به آسمون پریدم بال زدمو و بال زدم  هر جایی سر کشیدم توی حیاط خونه مامان جونم منو دید دستشو زود تکون داد منو شناخت و خندید ...
29 فروردين 1391

آیدین قشنگم

گل پسر بابا   نمیدونم چی بگم فقط و فقط از خدا به خاطر داشتن و بودنت ممنونم و ازش میخوام همچین حسی و به همه اونهایی که دلشون میخواد یکی مثل تورو داشته باشن بده سالی که گذشت یکی از قشنگترین و شیرین ترین سالهای عمرم بود تو اون سال لحظه های قشنگ و شادی و با تو داشتم که همش برام به یاد موندنیه   از ا ون لحظه ای که ت و به دنیا اومدی و صدات و تو اتاق عمل شنیدم و من مادر شدم و تو شدی گل پسر من                            &nbs...
29 فروردين 1391

13 بدر

  سلام عشق مامان و باباخیلی خوشحالم که امسال 13 بدر پیش ما بودی امسالم مثل سالهای قبل با خانواده آقاجون و خالینا با هم بودیم صبح همگی با هم رفتیم که سیزدهمونو بدر کنیم آقا جون به خاطر شما و حسام خاله چادر مسافرتیشونو آوورده بودن چادرو باز کردن که  شما نی نی گولیی ها  داخل اون بخوابید حسام که رسیدیم خوابید و تو هم چون تو ماشین خوابیده بودی همین که پیاده شدیم بریم تو چادر گریه کردی      و خلاصه نخوابیدی نگار هم رفت بازی کرد خوش به حال نگار تو هم به اون نگاه می کردی و حسودیت میشد الهی مامان قربونت بره منم روروئکتو برده بودم گذاشته بودم تو اون برای خودت روی زیر اندازه بازی میکردی و می یومدی ظرفی که داخ...
29 فروردين 1391

عید اومده دوباره

سلام عزیز مامی  گل پسرم امروز می خوام خاطره اولین عید نوروزتو بنویسم .   کجاها که رفتی عید نوروز با مامان و بابایی  حسابی خوش گذروندی الهی من قربون اون خنده های نازت برم.   ، امسال سال تحویل  صبح ساعت 8 و 44 دقیقه بود روز 3 شنبه ،خونه ننه جونو و عمو  بودیم  بعد از سال تحویل رفتیم خونه فامیلها و عید دیدنی کردیم   یه روز هم رفتیم حیران برای خوردن آش دوغ آخه مامانی خیلی دوست دارم آش اونجارو تو خونه باباجون بهم قول داده بود که ببره اونجا منم دل سیر آش بخورم   خلاصه حسابی خوش گذشت رفتیم آمل و رامسر و چالوس اونجا هم خوش گذروندیم همش تو ماشین   می خوابیدی بعضی اوقات که ...
28 فروردين 1391

سال 1391

      سلام فسقلی مامان ،عزیز مامان ، امسال اولین سال عید  نوروز  با هم بودیم قبل از عید با بابایی رفتیم لباسهای خوشجل برات خریدیم پوشیدی خوشگل شدی ناناز شدی پسر قشنگم امسال قبل عید ننه خونه ما بود قرار بود که برای سال تحویل بریم شمال خونه عمو ، قرار بود 28 اسفند حرکت کنیم که نشد  شب من و بابایی همه وسایل سفرو جمع کردیم و آماده کردیم برای صبح که حرکت کنیم 1شنبه که  از خواب بلند شدیم دیدیم چقدر برف اومده و جاده  شمال اون روز بسته شده بود منم دیدم که هوا این جوریه  نمی تونیم حرکت کنیم رفتم بازار وسایل هفت سینو بخرم با هم سفره هفت سینو چیدیم و منم ازت یه عکس یادگاری گرفتم الان پسملم شده 10 ...
21 فروردين 1391

حسام خاله

سلام نی نی های نازو قشنگ من اومدم بعد از 2 ماه آخه اینترنتمون مشکل پیدا کرده بود مامانی نمیتونست برام خاطره بنویسه. الان حسام 2ماهه و 2 روزشه واکسن 2 ماهگی هم زده نی نی بامزه ای هست خوشگله دوسش دارم ولی همش گریه میکنه آخه دلش درد میکنه . تو این عکس حسام 3 روزشه ...
21 فروردين 1391
1